شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

ما همه با زندگی معامله می کنیم …!

با خودمان هم معامله میکنیم و با کسانی که دوستشان داریم هم …!

اگر نبخشی ، نمی بخشم

خیانت کنی ، خیانت میکنم

بدی کنی ، بدی میکنم

دروغ بگویی ، دروغ می گویم

و همیشه کوچک می مانیم ؛

بدون تجربه ی زندگی بالاتر و آرمانی تر …!

این را بدانیم که با خوب ، خوب بودن هنر نیست

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:16توسط مرجان جون | |

از تـو چـه پنهــان

گــاه... برایـم آنقـدر خواستنـی می شوی

کـه شـروع می کنم

بـه شمــارش تک تکـ ثانیـه ها

برای یکـ بار دیگـر رسیـدن

بـه بوی تنت ...

 

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:14توسط مرجان جون | |

 آنقدر پیش این و آن از خوبی هایش گفتم 


که وقتی سراغش را می گیرند 


شرم دارم بگویم تــنــهایــم گذاشت …

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:13توسط مرجان جون | |

چه خبر؟

چه خبر ازدل تو....؟



نفسش مثل نفسهاي دل کوچک من ميگيرد...؟


 


يا به يک خنده ی چشمان پر از ناز کسي 
ميميرد...؟


 


چه خبر از دل تو....؟




دل مغرور تو هم مثل

دل

 

عاشق من ميگيرد...؟


+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:11توسط مرجان جون | |

 

 

متنفرم از خاطره هایی که وقتی بهشون فکر میکنم ،


میگم : وای من چقدر احمق

 

بودم

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:7توسط مرجان جون | |

 عشقم عذابم نده


برو
......

 

 

من با خودم و دل شکسته ام کنار خواهم آمد


 

 

قانع کردن دلم بهتر است از تمنای

 


عشق از تو و وجود یخ زده ات


+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:5توسط مرجان جون | |

 

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت19:1توسط مرجان جون | |

 

بازدلم برای خدا گرفته...!!!

گذشته ها زودتر به او می رسیدم

پابرهنه راه می افتم

اماحالا هیچ تصویری

ازراهی که می رفتم در ذهنم پیدانیست

باز خودش بایددستم رابگیرد

خدایا شرمنده...!!!

دستت کجاست...؟

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:59توسط مرجان جون | |

  

میترسم..

كسی بوی تنت را بگیرد

نغمه دلت را بشنود.

و تو خو بگیری به ماندنش!

چه احساس خط خطی و جهنمی یست

 این عاشقانه های حسود من.

 

+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:45توسط مرجان جون | |

 

من و تو شباهت های متفاوتی باهم داریم :
هر دو شکستیم ؛ تو قلب مرا ، من غرورم را
هر دو رقصیدیم ؛ تو با دیگری ، من با سازهای تو
هر دو بازی کردیم ؛ تو با من ، من با سرنوشتم
و در آخر هر دو پی بردیم
تو به “حماقت” من ، من به “پست” بودن تو


+نوشته شده در دو شنبه 21 اسفند 1391برچسب:,ساعت18:43توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 39 40 41 42 43 ... 66 صفحه بعد