تنهایی

شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت

در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 

خواست تنهايي مارا به رخ ما بکشد

تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت

 

دل تنگش سر گل چيدن از اين باغ نداشت

قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت

 

مرغ دريا خبر از يک شب دريايي داشت

گشت فرياد کشان بال به دريا زد و رفت

 

چه هوايي به سرش بود که با دست تهي

پشت پا بر هوس دولت دنيا زد و رفت

 

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون ديد

قلم نسخ براين خط چليپا زد و رفت

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:20توسط مرجان جون | |