شعرهای عاشقانه

MARJAN

 

روز تنهایی من... روز نیل
روز تنهایی من...
روز نیلوفری یاد تو بود
یاد لبخند نگاهت ...
یاد رویایی آغوش تو بود
روز تنهایی من...
چهره سرد زمین یخ زده بود
گره مردمک چشم تو باز
به نگاه شب تنهاییمان زل زده بود
روز تنهایی وغم.!
قدر دلتنگی من...
آســـمان پــیدا بود
.....
...
آخرین قطره اشکت ..
روی بیراهه ی ذهنم لغزید
یـــــــــاد بــــــاد....
یاد خاکستری بغض قدیمی
که در آغوش نگاه تو شکست
یادی از رنگ فراق
رنگی از...داد ســــکـوت!!!
.....
...
اشک من جاری شد...
جای تو خالی بود
جـــــــــای تـــــــــو ..
عکس تو در تاغچه ی کوچک قلبم خندید
شعر دلتنگی من سخت گریست
.....
...
روز تنهایی من...
بـــی تـــــــــــــو گذشت..
بــــی تـــــــــو نوشت.
بــــی تو شکستن

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:19توسط مرجان جون | |

گلچینی از متن ها و اشعاری با موضوع دلتنگی

 

گاه دلتنـــــــگ مي شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــي ها

حسرت ها را مي شمارم

و باختن ها

وصداي شکستن را

... نميدانم من کدامين اميد را نااميد کردم

وکدام خواهش را نشنيدم

وبه کدام دلتنگي خنديدم

که چنين دلتنگــــــــــــــــم

*******

بعـد ِ هر طوفاني

آسمان هاي صاف و روشن مي آيند

آيا تو هم...

بعد از دل ِ تنـگ من مي آئي ؟

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:15توسط مرجان جون | |

 


*******

  درتمام طول راه ماه را مي پاييدم
     كه مرا مي پاييد
     به آخر كه رسيديم
     تنهايي سررسيد
       تو رفتي
       من رفتم
     من تنهاتر شدم
   ماه دنبال تو بود!
********
خــدايـا بـه کـه گـــويـم مـاجـــراي حســـرت تنهـــايـي خـــود را
کــه دنيـــا درد دل دارم ولـــي از بغـــض خـامـــوشـم

*******

تنهائي ام را دوست دارم
نه اينکه چون بي وفا نيست
نه اينکه چون خدا هم تنهاست
و با در دلش دروغي  نيست
نه ...
تنهائي را دوست دارم
وقتي تو را به من مي رساند
و در ازدحامت
شلوغ ترين نقطه دنيا  مي شود  دلم
تنهائي  را  دوست دارم
دزدانه که سرک مي کشي
به خيالم
و نمي داني
از گوش? تنهائي من
هميشه دامنت پيداست
تنهائي ام را دوست دارم
 تنها براي تو
براي من
براي عشق

********

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:7توسط مرجان جون | |

 


********

نامه هايم که چراغ قلبت را روشن نکرد !
امشب تمامشان را بسوزان شايد بتواني تنهايي ات را ببيني . . .

********

توي اين روزگار غريب،
 درد تنهايي واسه خيلي ها عادت شده؛
 هر از گاهي به چيزي يا کسي دل مي بنديم و تنهاييه که در نهايت گريبان گيرمون مي شه!

********
دلم يخ ميزندگاهي ، دراين سرماي تنهايي

شبم قنديل ميبندد از اين يخهاي تنهايي

قلم آهسته مي راند بر اين خط بلند ، اما

گمانم ياد مي گيرد ز من انشاي تنهايي . . .

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت15:5توسط مرجان جون | |

*********
تنهايي ما آدما به عمق يه درياست
اما..... واسه پر کردنش يه ليوان محبت کافيه

*******

ديدين ميگن : دويدن مادر ِ ورزشهاست ... سيگار شروع خلافهاست ،
تنهايي هم
شروع يه مرگه ..
مرگي که ميکشتت اما  شايد مدتها طول بکشه تا زير خاک ببرتت ...

*******

يه وقتا تنهايي رو ترجيح ميديم به سلامي که از روي طمع باشه ، دست نوازشي که از روي ترحم باشه ، آغوشي که از روي شهوت باشه ، دوستيي که ريا باشه ... اونوقت تنهايي رو تحمل ميکنيم . اما حيف که اينارو کم کم ميفهميم ولي تنهايي يهو به سراغمون مياد ، کشنده ميشه ، اما باز تنهايي رو ترجيح ميديم ...

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:58توسط مرجان جون | |

 

آنکه مست آمد و دستي به دل ما زد و رفت

در اين خانه ندانم به چه سودا زد و رفت

 

خواست تنهايي مارا به رخ ما بکشد

تنه اي بر در اين خانه تنها زد و رفت

 

دل تنگش سر گل چيدن از اين باغ نداشت

قدمي چند به آهنگ تماشا زد و رفت

 

مرغ دريا خبر از يک شب دريايي داشت

گشت فرياد کشان بال به دريا زد و رفت

 

چه هوايي به سرش بود که با دست تهي

پشت پا بر هوس دولت دنيا زد و رفت

 

بس که اوضاع جهان در هم و ناموزون ديد

قلم نسخ براين خط چليپا زد و رفت

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:20توسط مرجان جون | |

 

هرگونه کپی برداری با ذکر نام نویسنده و منبع مجازمیباشد

دلم تا بيکران دلتنگي
دست در دست خيالت و خلوتي که مدتهاست بي حضوري پشت پنجره به انتظار گذر عابري کوچه را به تصرف برده ،
به پرواز رفت .
رفتم بر حرير ابرگون صحني که از جامانده قدمهايت ، تنها ردپاي حرفهاييي را به جا داشت
که از دوري مهتاب و شب بو براي نسيم حديث بيقراري خوانده بود .
رفتم تا که در اوج دردهايي که روحم را به بند کشانده است
نگاهش کنم .
دلم
تنگ تر از نقش لبخندهايش براي سير يکي شدن  ،
چه ردها که از بوسه بر دستانش نگذاشت ،
تا که بداند تمام دل من
براي يک لحظه از اجابت
اجابتي از عشق و آرامش
تا حريم امن تنها شدن
تا تمام ادراک ذهن سکوت
تو را صدا مي زند.

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:19توسط مرجان جون | |

 

 

***********

خواستم بگويم
آن جا که تويي
آفتاب به اندازه يک چرخش عقربه
زودتر غروب مي کند
اما گرم تر مي تابد.
چون تو
که يک دنيا فاصله را پس مي زني
تا بيشتر دوست بداري.
خواستم بگويم
آن جا که تويي
ديوار سفيد ايستاده است و
زائران شب زمزمه هاي اندوهگين را براي
هزارمين بار مي خوانند.
اما تو...
تو نشسته اي و آخرين شمع منور
با لبخندت روشن مي شود.


 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:8توسط مرجان جون | |

 

***********

مي گويم
بگذار يک بار هم که شده
دل من گير تو باشد
و
من دلگير نباشم.
يا دست کم
دلم تنگ دل تو باشد
و
من دلتنگ تو نباشم.

مي گويم
بگذار يک بار هم که شده
من دلدار تو باشم
و
دلم را به دار نکشم.

مي گويم...
بگذار اين بار آخر هم که شده
از زمين به آسمان ببارد.

من از باران بيزارم...

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:7توسط مرجان جون | |

 

************


دريغ مي كني از من ...نگاه را حتي
و نيز زمزمه ي گاه گاه را حتي

من و تو ره به ثوابي نمي بريم از هم
چرا مضايقه داري گناه را حتي ؟

تو اشتباه بزرگ مني ! ببخشايم
بديده مي كشم اين اشتباه را حتي

بمن كه سبز پرستم چه گفت چشمانت ؟
كه دوست دارم - بخت سياه را حتي

بديدن تو چنان خيره ام كه نشناسم
تفاوت است اگر ره و چاه را حتي

اگر چه تشنه ي بوسيدن توام - اي چشم
بخواه ،‌مي كشم اين بوسه خواه را حتي

بيا تلالو شعرم بر آب ها - امشب
تراش مي دهد الماس ماه را حتي !

 

+نوشته شده در چهار شنبه 7 فروردين 1392برچسب:,ساعت14:5توسط مرجان جون | |

صفحه قبل 1 ... 37 38 39 40 41 ... 66 صفحه بعد